کد مطلب:280065 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:606

معجزات و کرامات حضرت مهدی
(بحار ج 51 ص 81 و عقدالدرر ص 135):

قال رسول الله (ص): یخرج المهدی علی رأسه عمامة فیها ملك ینادی: هذا المهدی خلیفة الله فاتبعوه.

رسول اكرم (ص) فرمود: مهدی (ع) خروج می كند بالای سرش ابری باشد در آن فرشته ای كه فریاد می كند: این مهدی (ع) خلیفه خدا است متابعت از او كنید.

(عقدالدرر ص 136):

عن حذیفة بن الیمان (رض) عن النبی (ص) فی قصة المهدی (ع) و مبایعته بین الركن و المقام و خروجه متوجها الی الشام، قال: و جبریل علی مقدمته و میكائیل (ع) علی ساقته یفرح به اهل السماء و اهل الارض و الطیر و الوحوش، و الحیتان فی البحر.

بنقل از حذیفه بن الیمان (رض) از رسول خدا (ص) در داستان مهدی (ع) و بیعت كردن با او در میان ركن و مقام و خروجش برای رفتن بشام فرمود: و جبرئیل (ع) بر مقدمه سپاهش و میكائیل (ع) در دنباله سپاهش خواهند بود ساكنان آسمان و زمین و پرندگان و وحوش و ماهیان دریا با وجود او خشنود باشند.



[ صفحه 279]



(عقدالدرر ص 137):

عن عبدالله بن عباس (رض) فی قصة المهدی (ع) قال: اما المهدی الذی یملا الارض عدلا كما ملئت جورا و تأمن البهائم السباع و تلقی الارض افلاذ كبدها قلت: و ما افلاذ كبدها؟ قال: امثال الاسطوانة من الذهب و الفضة.

بنقل از عبدالله بن عباس (رض) در داستان مهدی (ع) گفت: اما مهدی (ع) كه زمین را پر از عدل كند چنانكه پر از جور شده باشد و چهارپایان از درندگان ایمن گردند و زمین جگر گوشه هایش را بیرون می افكند. من عرض كردم: جگر گوشه های زمین چیست؟ فرمود: امثال ستونهای از طلا و نقره.

(عقدالدرر ص 137):

عن ابی جعفر (ع) قال: ینادی مناد من السماء باسم المهدی فیسمع من بالمشرق و من بالمغرب حتی لا یبقی راقد الا استیقظ.

امام باقر (ع) فرمود: منادی از آسمان فریاد می كشد بنام مهدی (ع) كه آنرا به گوش كسانی كه در مشرق و مغرب بسر می برند می رساند و هر كس كه در خواب هم باشد بیدار می گردد.

(عقدالدرر ص 139):

عن علی (ع) قال: یومی المهدی (ع) الی الطیر فیسقظ علی یده و یغرش قضیبا فی بقعة من الارض فیخضر و یورق.

امیرالمؤمنین (ع) فرمود: مهدی (ع) اشاره به پرنده می كند پس از هوا می افتد بدستش و شاخه ای را به صورت نهال در جائی می كارد سبز می شود و برگ می دهد.

(عقدالدرر ص 139):

عن امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) فی قصة المهدی و فتوحاته قال ثم یسیر و من معه من المسلمین، لا یمرون علی حصن من بلد الروم الا قالوا علیه: لا اله الا الله فتتساقط حیطانه ثم ینزل من القسطنطنیة فیكبرون تكبیرات فینشف خلیجها و یسقط سورها ثم یسیر الی رومیة فاذا نزل علیه كبر المسلمون ثلاث تكبیرات فتكون كالرملة علی نشر. الحدیث.

امیرالمومنین (ع) در داستان مهدی (ع) و فتوحات حضرت فرمود: سپس با مسلمانان

[ صفحه 280]



همراه خود حركت كند و بر هیچ قلعه ای از سرزمین روم نگذرید جز آنكه با گفتن: «لا اله الا الله» آن قلعه سقوط نماید پس از آن در كنار قسطنطنیه فرود آیند و با گفتن تكبیرها خلیجش خشك شود و حصار و دیوارش فرو ریزد و برومیه بزرگ رو نهند و چون به آن رسند مسلمانان سه تكبیر گویند كه آن شهر مانند ریگها پراكنده گردد.

(عقدالدرر ص 137):

عن امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب (ع) قال: تختلف ثلاث رایات، رایة بالمغرب و رایة بالجزیرة و رایة بالشام تدوم الفتنة بینهم سنة ثم ذكر خروج السفیانی و ما یفعله من الظلم و الفجور ثم ذكر خروج المهدی و مبایعة الناس له بین الركن و المقام ثم یسیر بالجیوش حتی یصیر بوادی القری فی: هدوء و رفق و یلحقه هنالك ابن عمه الحسنی فی اثنا عشر الف فارس فیقول له: یا ابن عم انا الحق بهذا فیقول له الحسنی: هل لك من آیة فابایعك؟ فیومی المهدی (ع) الی الطیر فیسقط علی یده و یغرس قضیبا فی بقعة من الأرض فیحضر و یورق فیقول له الحسنی: یابن عم هی لك.

امیرالمؤمنین (ع) فرمود: سه پرچم از پی هم خواهد برافراشته شد: پرچمی در مغرب و پرچمی در جزیره و پرچمی در شام، تا یكسال فتنه در میان صاحبان پرچمها خواهد بود امام (ع) خروج سفیانی و ظلم و بیدادگری و فجوری را كه مرتكب شود ذكر كرد و سپس خروج مهدی (ع) و بیعت مردم با او را كه در میان ركن و مقام انجام شود بیان نمود و فرمود: لشكریان را حركت دهد و با آرامش و نرمی به وادی القری رسد در همانجا پسرعمویش حسنی با دوازده هزار مرد جنگی به او ملحق شود و عرض كند ای پسر عم من به این سپاه از تو سزاوارتر می باشم من فرزند امام حسن (ع) هستم و مهدی (ع) می باشم مهدی (ع) به وی فرماید بلكه مهدی (ع) من هستم حسنی عرض كند آیا علامتی داری تا من با تو بیعت كنم؟ مهدی (ع) اشاره به پرنده كند و بدستش افتد و شاخه ای را بصورت نهالی حضرت در زمین غرس كند و سبز شود و برگ دهد حسنی عرض كند ای پسر عم این سپاه از آن تست.



[ صفحه 281]



(اخرجه ابونعیم فی الفتن و عقدالدرر ص 147):

عن سلیمان بن عیسی، قال: بلغتی: انه علی یدی المهدی یظهر تابوت السكینة من بحیرة طبریة حتی یحمل فیوضع بین یدیه ببیت المقدس فاذا نظرت الیه الیهود السلمت الا قلیلا منهم.

بنقل از سلیمان بن عیسی گفت: به من رسیده كه تابوت سكینه از دریاچه ی طبریه بدست مهدی (ع) ظاهر می شود تا آنجا كه آنرا در بیت المقدس بنزدش گذارند و چون یهود آنرا بینند جز اندكی همه به او ایمان آورند.

(كشف الغمه ج 2 ص 499):

و عن ابی نصر الخادم قال: دخلت علی صاحب الزمان و هو فی المهدی، فقال لی: علی بالصندل الاحمر فأتیته به، فقال: اتعرفنی؟ قلت: نعم انت سیدی و بن سیدی، فقال: لیس عن هذا سألتك فقلت: فسرلی فقال: انا خاتم الاوصیاء و بی یرفع الله البلاء من اهلی و شیعتی.

بنقل از ابی نصر خادم گفت: بخدمت حضرت صاحب الزمان صلوات الله و سلامه علیه حالی كه در میان گهواره بود رسیدم به من فرمود: صندل سرخ را برای من بیاور من آوردم به من فرمود: آیا مرا می شناسی؟ عرض كردم: تو سید من و پسر سید من می باشی فرمود: از این نپرسیدم. عرض كردم: خود تفسیر فرمائید. فرمود: من خاتم اوصیاء می باشم و خدا بوسیله من بلاء را از كسان و شیعیانم برمی دارد.

(كشف الغمه ج 2 ص 500):

و من معجزاته (ع): ان علی بن زیاد الصیمری كتب یلتمس كفنا فكتب الیه انك تحتاج الیه فی سنة ثمانین فمات فی سنة ثمانین و بعث الیه بالكفن قبل موته.

و از معجزات آن حضرت است: كه علی بن زیاد صیمری بخدمتش نوشت و التماس كفنی كرد حضرت در جواب نوشت: تو در سال هشتاد بدان محتاج می شوی و صیمری در سال هشتاد از دنیا رفت و حضرت پیش از مرگش از برای او كفن فرستاد.

(كشف الغمه ج 2 ص 500):

و منها ما روی عن نسیم خادم ابی محمد (ص) قال: دخلت علی صاحب الزمان (ع) بعد مولده بعشرة ایام فعطست عنده فقال: یرحمك الله قال: ففرحت



[ صفحه 282]



بذلك فقال لی: الا ابشرك فی العطاس هو امان م الموت ثلاثة ایام.

و از معجزات حضرت است: آنچه از نسیم خدمتگزار حضرت امام حسن عسكری صلوات الله و سلامه علیه روایت شده گفت: بخدمت صاحب الزمان (ع) ده روز پس از ولادتش رسیدم و در نزد او عطسه زدم به من فرمود: «یرحمك الله» من خوشحال شدم به من فرمود: من به تو مژده و بشارت بدهم در عطسه زدن كه آن تا سه روز امان از مرگ است.

(كشف الغمه ج 2 ص 500):

منها ما روی عن حكیمة قالت: دخلت علی ابی محمد بعد اربعین یوما من ولادة نرجس فاذا مولانا الصاحب یمشی فی الدار، فلم ارلغة افصح من لغته فتبسم ابومحمد و قال: انا معاشر الأئمة ننشأ فی كل یوم كما ینشأ غیرنا فی الشهر و ننشأ فی الشهر كما ینشأ غیرنا فی السنة، قالت: ثم كنت بعد ذلك اسأل ابامحمد عنه؟ فقال: استودعناه الذی استودعت ام موسی ولدها.

از معجزات حضرت چیزی است كه از جناب حكیمه عمه حضرت امام حسن عسكری (ع) روایت شده فرمود: چهل روز پس از ولادت نرجس (ع) بخدمت امام عسكری (ع) رسیدم حضرت صاحب (ع) را دیدم در خانه راه می رود و فصیحتر از لغت او ندیدم امام عسكری (ع) تبسم كنان فرمود: ما گروه ائمه (ع) هر روز نشو و نمای چهل روز دیگران را داریم و نشئت یك ماه باندازه نشئت گرفتن یكسال دیگران است. حكیمه خاتون گفت پس از آن روز از امام عسكری (ع) خبر صاحب (ع) را گرفتم فرمود: او را به كسی سپردم كه مادر موسی (ع) پسرش را بدو سپرد.

(اثبات الهداة ج 3 ص 657):

عن احمد بن راشد عن رجل من اهل المدائن قال: كنت حاجا مع رفیق لی فوافینا الی ان قال: فدنا منا سایل فرددناه، فدنا من الشاب فسأله فحمل شیئا من الأرض و ناوله، فدعا له السائل فقلنا له: ما اعطاك؟ فارانا حصاة من ذهب مضرسة قدرناها عشرین مثقالا، فقلت لصاحبی: مولانا عندنا و نحن لا ندری؟ ثم ذهبنا فی طلبه فدرنا الموقف فلم نقدر علیه.

بنقل از احمد بن راشد از مردی از اهل مدائن گفت: من با رفیقم بقصد حج حركت

[ صفحه 283]



كردیم چون به موقوف (شاید عرفات باشد) رسیدیم جوانی را دیدیم كه ازار و روائی بر تن دارد... مستمندی بنزدیك ما آمد و چیزی خواست ما او را رد كردیم او بنزد آن جوان رفت و از او چیزی خواست جوان از زمین چیزی برداشت و به او داد مستمند در حق او دعاء كرد ما به مستمند گفتیم او چه به تو داد؟ به ما نشان داد ریزه های طلای دندانه دار بود كه ما آنرا بیست مثقال فرض كردیم من به رفیقم گفتم: مولای ما در كنار ما بود و ما نمی دانستیم. در طلبش بهر سوی موقف دور زدیم نتوانستیم او را بیابیم.

(اثبات الهداة ج 3 ص 657):

عن ابی سعید غانم الهندی فی حدیث طویل انه خرج لطلب الناحیة و معرفة خبر المهدی (ع) قال: و خرجت حتی صرت الی العباسیة اتهیا للصلوة و اصلی، و انی لواقف متفكر فیما قصدت لطلبه اذا انابات قد أتانی فقال: انت فلان؟ اسمه بالهند - فقلت: نعم فقال: اجب مولاك، فمضیت معه فلم یزل یتخلل بی الطرق حتی اتی دارا و بستانا، فاذا انا به (ع) جالس فقال: مرحبا یا فلان بكلام الهندی كیف حالك و كیف خلقت فلانا و فلانا حتی عد الأربعین كلهم؟ فسألنی عنهم واحدا واحدا ثم اخبرنی بما تجاریناه - كل ذلك بكلام الهند ثم قال: اردت ان تجح مع اهل قم قلت نعم یا سیدی، قال لا تحج معهم وانصرف سنتك هذه و حج من قابل، ثم القی الی صرة كانت بین یدیه، فقال لی: اجعلها نفقتك و لا تدخل الی بغداد الی فلان سماء، و لا تطلعه علی شیی و انصرف الینا الی البلد، ثم وافانا بعد الفتوح، فاعلمونا ان اصحابا انصرفوا من العقبة و مضی نحو خراسان فلما كان فی قابل حج.

بنقل از ابی سعید غانم هندی كه در ضمن حدیثی طولانی گفت: كه برای رسیدن به ناحیه مقدسه و خبر گرفتن از حضرت مهدی (ع) بیرون رفتم تا به عباسیه رسیدم و آماده نماز خواندن شدم و ایستاده و در فكر و اندیشه مقصود و مطلوب خود بودم كسی و آمد و گفت: تو فلان كس هستی؟ - نام هندی مرا برد - گفتم: آری فرمود مولای خود را اجابت كن و با او رفتم و پیوسته مرا از راهی به راهی می برد تا به خانه و بوستانی رسید. حضرت مهدی (ع) را دیدم نشسته به لغت هندی فرمود: خوش



[ صفحه 284]



آمدی ای فلانی حالت چگونه است؟ و حال فلان و فلان و فلان تا چهل نفر را نام برد چگونه بود؟ و از حال یكایك پرسید و آنچه جریان كار ما بود همه را با زبان هندی پرسید و فرمود: می خواهی با اهل قم حج كنی؟ عرض كردم: آری ای سید و مولای من فرمود: با آنان حج مرو و امسال برگرد و سال آینده حج بجای آور. سپس كیسه ای كه در خدمتش بود بسوی من افكند و فرمود: آنرا خرج كن و در بغداد بنزد كسی كه نام برد فرمود: مرو و چیزی به اطلاع او مرسان و بنزد ما برگرد كه اصحاب ما از گردنه برگشته اند و رفت بسوی خراسان و چون سال آینده شد حج بجای آورد.

(اثبات الهداة ج 3 ص 59):

عن محمد بن ابراهیم بن مهزیار قال: شككت عن مضی ابی محمد (ص) و اجتمع عند ابی مال جلیل، فحمله و ركب السفینة و خرجت معه مشیعا فوعك و عكا شدیدا فقال: یا بنی ردنی فهو الموت، و قال لی: اتق الله فی هذا المال و اوصی الی فمات، فقلت فی نفسی و لم یكن ابی لیوصی الی بشیئی غیر صحیح، احمل هذا المال الی العراق و اكتری دارا علی الشط و لا اخببر احدا بشیئی و ان وضح لی شیئی كوضوحه ایام ابی محمد انفذته و الا قصفت به فقدمت العراق و اكتریت دارا علی الشط و بقیت ایاما، لا یرفع لی رأس و اغتممت، فبخرج الی قد اقمناك مقام ابیك فاحمدالله.

بنقل از محمد بن ابراهیم مهزیار گفت: پس از رحلت امام حسن عسكری (ع) من در شك و تردید افتادم و در نزد پدرم مال بسیاری جمع شده بود آنرا پدرم برداشت و به كشتی نشس من برای تشییع با او رفتم. پدرم سخت بیمار شد به من گفت: پسر مرا برگردان كه من آثار مرگ در خود می بینم و به من گفت: از خدا درباره ی این مال بترس و به من وصیت كرد و از دنیا رفت. من بخود گفتم پدرم وصیت نادرست بمن نمی كرد من این مال را به عراق می برم و خانه ای در كنار شط كرایه می كنم و به كسی خبر نمی دهم و اگر چیزی بر من واضح شود مانند واضح شدن در زمان امام عسكری (ع) آن مال را تسلیم می كنم و گرنه، پس به عراق رفتم و خانه ای در كنار شط كرایه نمودم و چند روزی گذشت بناگاه رقعه ای با فرستاده ای كه آورده بود به من رسید در آن نوشته بود ای محمد با تو فلان مقدار مال است كه در درون چه و چه گذارده شده تا



[ صفحه 285]



آنجا كه هر چه همراه من بود بیان شده بود به گونه ای كه من علم و آگاهی نداشتم من آن مال را به فرستاده تسلیم كردم و چند روز گذشت و سری برای من بلند نشد و غمگین بودم پس نامه ای بمن رسید كه ترا قائم مقام پدرت ساختم پس ستایش خدا كن.

(اثبات الهداة ج 3 ص 659):

عن الفضل الخزار قال: ان قوما من اهل المدینة من الطالبیین كانوا یقولون بالحق و كانت الوظائف ترد علیهم فی وقت معلوم، فلما مضی ابومحمد (ع) رجع قوم منهم عن القول بالولد، فوردت الوظایف علی من ثبت منهم علی القول بالولد، و قطع عن الباقین فلا یذكرون فی الذاكرین و الحمدلله رب العالمین.

بنقل از فضل خز فروش گفت: گروهی ناز اولاد ابوطالب (ع) در مدینه منوره قائل به حق بودند و وظیفه های آنان در موقع معلوم به آنها می رسید پس از رحلت امام حسن عسكری (ع) جمعی از آن گروه كه قائل بودند امام (ع) فرزندی ندارد از عقیده خود برگشتند وظیفه آن عده كه معتقد بوجود فرزند امام (ع) بودند رسید و از باقی قطع شد و نرسید و آنها جز معتقدان بشمار گرفته نشدند و حمد و ستایش خدای را كه پروردگار جهانیان است.

(اثبات الهداة ج 3 ص 663):

عن الحسن بن عیسی العریضی ابی محمد قال: لما مضی ابشو محمد (ع) ورد رجل من اهل مصر بمال الی مكة للناحیه، فاختلف علیه فقال بعض الناس: ان ابامحمد مضی من غیر خلف و الخلف جعفر، و قال بعضهم: من ابومحمد عن خلف فبعث رجلا یكنی بابی طالب، فورد العسكر و صاد الی جعفر و سألة عن برهان فقال: لا یتهیا فی هذا الوقت، فصاو الی الباب و انفذ الكتاب الی اصحابنا فخرج الیه: اجرك الله فی صاحبك فقدمات، و اوصی بالمال الذی كان معه الی ثقة لیعمل فیه بما یجب، و اجیب عن كتابه.

بنقل از ابومحمد حسن بن عیسی عریضی گفت: پس از رحلت حضرت امام حسن عسكری (ع) مردی از مصر همراه خود مالی كه برای ناحیه مقدسه آورده بود وارد مكه مشرفه شد مردم مختلف با او سخن می گفتند. برخی گفتند امام حسن (ع) بدون



[ صفحه 286]



فرزند رحلت كرده بعضی گفتند: جانشین او جعفر (برادر او است) و پاره ای گفتند: امام (ع) خلف و فرزند دارد. آن مرد كسی را كه كنیه اش ابوطالب فرستاد او وارد سامراء شد و بنزد جعفر رفت و دلیل و برهان از او پرسید جعفر گفت اكنون آماده پاسخ گفتن نیستم ابوطالب به در خانه ی مبارك آمد و نامه را به اصحاب ما داد جواب بیرون آمد: خدای اجرت دهاد در مرگ رفیقت كه از دنیا رفت و وصیت كرد درباره ی مالی كه با او بود آنرا به مورد وثوق بسپاری تا در مصارف واجبه اش بكار برد و جواب نامه داده شد.

(اثبات الهداة ج 3 ص 666):

عن احمد بن اسحق بن سعد الاشعری عن ابی محمد الحسن بن علی (ع) فی حدیث انه اراه ابنه القائم (ع) و هو ابن ثلث سنین، و ذبكر النص علیه الی ان قال احمد بن اسحاق فقلت له: هل من علامة یطمئن بها قلبی؟ فنطق الغلام بلسان عربی فصیح فقال: انا بقیة الله فی ارضه و المنتقم من اعدائه فلا تطلب اثرا بعد عین یا احمد بن اسحق.

بنقل از احمد بن اسحق بن سعد اشعری از حضرت امام حسن عسكری (ع) در ضمن حدیثی گفت: امام (ع) فرزندش قائم (ع) را به او نشان داد در حالی كه سه ساله بود و نص فرمود كه او فرزند و جانشینش می باشد. احمد بن اسحق گفت: من عرض كردم: آیا علامتی وجود دارد كه قلبم مطمئن گردد؟ طفل عزیز بزبان عربی فصیح بسخن درآمد و فرمود: من بقیة الله در زمینم و انتقام گیرنده از دشمنان خدایم پس بعد از دیدن عینی ای احمد بن اسحق دنبال اثر دیگر مرو.

(اثبات الهداة ج 3 ص 670):

حدثنا محمد بن ابراهیم بن اسحق الطالقانی (رض) قال: حدثنا علی بن احمد الكوفی المعروف بابی القاسم الحذیجی قال: حدثنا سلیمان بن ابراهیم الرقی قال: حدثنا ابومحمد الحسن بن و خباء النصیبی قال: كنت ساجدا تحت المیزاب فی رابع اربع و خمسین حجة بعد العتمة و انا اتضرع فی الدعاء اذ حركنی محرك فقل: قم یا حسین بن وجناء قال: فقمت فاذا جاریة صفراء تحیفة البدن اقول: انها من ابناء اربعین فما فوقها فمشت بین یدی و انا لا اسألها عن شیی حتی



[ صفحه 287]



انت بی الی دار خدیجة (ع) و فیها بنت بابه فی وسط الحائط وله درجة ساج یرتقی الیه، فصعدت الجاریة و جاء فی النداء: اصعد یا حسن، فصعدت فوقفت بالباب فقال لی صاحب الزمان (ع): یا حسن اتراك خفیت علی، و الله ما من وقت كنت فی حجك الا و انا معك فیه، ثم جعل یعد علی اوقاتی فوقعت علی وجهی فأحسست بید قد وقعت علی، فقمت علی، فقال لی: یا حسن الزم بالمدینة دار جعفربن محمد (ع)، و لا یهمنك طعامك و شرابك و لا ما یستر عورتك، ثم دفع الی دفترا فیه دعاء الفرج و صلواة علیه، فقال: فادع و هكذا صل علی و لا تعطه الا من اولیائی فان الله عزوجل موفقك فقلت: یا مولای لا اریك بعدها؟ فقال: یا حسن اذا شاء الله قال: فانصرفت من حجتی و لزمت دار جعفر بن محمد (ع) فانا اخرج منها فلا اعود الیها الا لثلاث خصال لتجدید وضوء او لنوم او لوقت الافطار فأدخل بیتی فأصیب رباعیا مملوا ماءا و رغیفا علی رأسه علیه ما تشتهی نفسی بالنهار، فاكل ذلك فهو كفایة لی و كسوة الشتاء فی وقت الشتاء و كسوة الصیف فی وقت الصیف، و انی لأدخل الماء بالنهار فارش البیت و ادع الكوز فارغ و اوتی بالطعام و لا حاجة لی الیه فأصدق به لئلا یعلم بی من معی.

محمد بن ابراهیم بن اسحق طالقانی (رض) ما را حدیث كرد گفت: خبر داد ما را علی بن احمد كوفی معروف به ابوالقاسم خدیجی گفت: به ما خبر داد سلیمان بن ابراهیم وقی گفت: ما را خبر داد ابومحمد حسن بن وجناء نصیبی گفت: من در زیر ناودان در پنجاه و چهارمین حج خود پس از نماز عشا بودم و بحال دعاء تضرع می كردم بناگاه محركی مرا حركت داد و گفت: ای حسن بن وجناء برخیز من برخاستم دیدم كنیزی است زردگونه و لاغر بنظرم چهل سال و بیشتر داشت او از پیش روی من می رفت و من از او چیزی نمی پرسیدم تا مرا به خانه حضرت خدیجه (س) رسانید و در آنجا اطاقی بود در وسط حیاط و پلكانی از چوب ساج داشت كه از آن بالا می رفتند كنیز از آن بالا رفت نداء از درون اطاق رسید ای حسن بالا بیا من ببالا رفتم و در كنار در ایستادم حضرت صاحب الزمان صلوات الله و سلامه علیه بر من فرمود: ای حسن آیا تصور می كنی كه كارهایت بر من پنهان مانده بخدا قسم هیچ در وقت حجت نبود جز آنكه من در آن وقت با تو بودم سپس امام (ع) تعداد اوقات را بر من شمرد من برو در



[ صفحه 288]



افتادم احساس كردم كه دستی بر من گذارده شد برخاستم به من فرمود: ای حسن در مدینه منوره در خانه ی امام جعفر بن محمد (ع) بمان و درباره ی خوراك و نوشیدنی و پوشیدنی نگران مباش سپس دفتری به من داد كه در آن دعای فرج و صلوات بر خودش بود و فرمود: این دعاء را بخوان و اینگونه بر من صلوات بفرست و آنرا تنها به دوستانم بده زیرا خدای عزوجل ترا توفیق می دهد عرض كردم: ای مولای من پس از این شما را نمی بینم؟ فرمود: ای حسن هر وقت خدا بخواهد من از حج برگشتم و در خانه ی امام جعفر بن محمد (ع) اقامت نمودم و از آن خارج می شدم و بانجا برنمی گشتم مگر برای سه چیز. برای تجدید وضوء یا برای خوابیدن یا موقع افطار كردن. پس داخل خانه می شوم ظرف چهار گوشه ای می بینم كه پر از آب است و قرص نان می بینم كه بر روی آن خورشتی كه نفسم در روز اشتهای آنرا دارد می بینم و آنرا می خورم و آن مرا كفایت می كند و لباس زمستانی را در فصل زمستان و لباس تابستانی را در فصل تابستان به من می رسد و آب را در روز در خانه می باشم و كوزه را خالی می گذارم و خوراك برای من آورده می شود و من احتیاجی بدان ندارم من آنرا صدقه می دهم تا كسانی كه با من هستند آگاه نشوند.

(اثبات الهداة ج 3 ص 671):

حدثنا محمد بن ابراهیم الطالقا (ره) قال: حدثنا ابوالقاسم علی بن احمد الخدیجی الكوفی قال: حدثنا الازدی قال: بینا انا فی الطواف قدطفت ستا و انا ارید ان اطوف السابع، فاذا بحلقة عن یمین الكعبة و شاب حسن الوجه طیب الرائحة هیوب مع هیبته، یتقرب الی الناس یتكلم فلم اراحسنب من كلامه و لا اعذب من منطقه و حسن جلوسه، فذهبت اكلمه فزبرنی الناس فسألت بعضهم من هذا؟ فقالوا هذا ابن رسول الله (ص) یظهر فی كل سنة یوما لخواصه یحدثهم، فقلت یا سیدی مسترشدا اتیتك فارشدنی هداك الله، فناولنی (ع) حصاة فحولت وجهی فقال لی بعض جلسائه: ما الذی دفع الیك؟ فقلت: حصاة و كشفت عنها فاذا انا بسبیكة ذهب، فذهبت فاذا انا به (ع) قد لحقی قال لی: ثبتت علیك الحجة و ظهر لك الحق و ذهب عنك العمی، اتعرفنی؟ فقلت: لا فقال: انا المهدی انا قائم الزمان انا الذی املاؤها عدلا كما ملئت جورا و ظلما، ان الارض لا تخلشو من حجة



[ صفحه 289]



و لا یبقی الناس فی فترة، و هذه امانة لا تحدث بها الا اخوانك من اهل الحق.

محمد بن ابراهیم طالقانی به ما خبر داد و گفت: به ما خبر داد ابوالقاسم علی بن احمد خدیجی كوفی گفت: به ما خبر داد ازدی گفت: در اثنای طواف كعبه معظمه شش شوط را تمام كرده بودم و می خواستم شوط هفتم را شروع كنم در طرف راست كعبه مشرفه جمعی را دیدم و جوانی زیباروی و خوشبو و با هیبت را مشاهده كردم با اینكه با مهابت بود به مردم نزدیك می شد و با آنان سخن می گفت و من خوش سخن تر و خوش محضرتر از او ندیده بودم رفتم كه با او سخن بگویم مردم مرا دور می كردند از بعضی پرسیدم: این جوان كیست؟ گفتند: او فرزند حضرت رسول اكرم (ص) است هر سالی یك روز برای خواص خود ظاهر می شود و با آنان سخن می گوید. من عرض كردم: ای سید من. برای طلب ارشاد بخدمتت آمده ام مرا ارشاد فرما كه خدای هادیت حضرت سنگ ریزه ای به من داد من صورتم را برگرداندم برخی از مجلسیان حضرت به من گفت چه چیزی به تو داده؟ گفتم: سنگریزه چون آنرا گشودم دیدم شمش طلا است من راه افتادم. حضرت به من ملحق شد و به من فرمود: حجت بر تو ثابت شد و حق بر تو ظاهر گشت؟ كوردلی از تو برطرف گردید؟ آیا مرا می شناسی؟ عرض كردم: نه. فرمود: من مهدی (ع) هستم من قائم زمان (ع) می باشم منم آنكس كه زمین را پر از عدل می كنم چنانكه پر از ظلم و جور شده باشد همانا زمین ناگریز از داشتن حجت است و مردم در فترت و بی تكلیفی باقی نمی مانند واین امانتی است كه به كسی نباید خبر دهی مگر به برادرانت كه حق طلب باشند.

(اثبات الهداة ج 3 ص 671):

عن احمد بن فارس الادیب عن رجل من بنی اسد من اهل همدان فی حدیث طویل انه لما صدر من الحج و ساد منازل فی الباریة نام فی اواخر القافله فانتبه و لم یر احدا و لا اثرا، فمشی غیر طویل فرای قصرا فاتاه فادخله الخادم القصر فرای المهدی (ع) قال: فقال لی: اتدری من انا؟ قلت: لا و الله فقال: انا القائم من آل محمد (ص) انا الذی اخرج فی آخر الزمان فأملا الارض عدلا كما ملئت جورا فسقطت علی وجهی فقال: لا تفعل ارفع رأسك انت فلان من مدینة بالجبل یقال لها همدان قلت: صدقت یا سیدی، قال: فتحب ان تؤب الی اهلك؟ قلت: نعم فأومی



[ صفحه 290]



الی الخادم فأخذ بیدی و ناولنی صرة و مشی معی خطوات فنظرت الی ظلال و اشجار و منارة مسجد، و قال: اتعرف هذا البلد؟ قلت: ان بقرب بلدنا بلدة تعرف باسد آبادوهی تشبهها قال: فقال: هذه اسدآباد امض راشدا فالتفت فلم اره، و دخلت اسدآباد فاذا فی الصرة اربعون او خمسون دینارا، فوردت همدان و لم نزل بخیر ما بقی معنا من تلك الدنانیر.

بنقل از احمد بن فارس ادیب از مردی از بنی اسد از مردم همدان در ضمن حدیث طولانی كه او چون از حج برگشت و منزلها در بیابان طی كرد در اواخر قافله خوابید چون از خواب برخاست كسی و اثری از چیزی ندید اندكی رفت قصری دید بجانب قصر رفت خادمی او را به قصر درآورده حضرت مهدی (ع) را دید گوید: حضرت به من فرمود: آیا می دانی كه من كیستم؟ عرض كردم: بخدا قسم نمی دانم. فرمود: من قائم آل محمد (ع) می باشم من آنكس هستم كه در آخر الزمان خروج می كنم و زمین را پر از عدل می سازم چنانكه پر از ظلم شده باشد من برو در افتادم فرمود: این كار مكن سرت را بردار تو فلانی هستی واز شهر كوهستانی بنام همدان می باشی عرض كردم: آری ای سید من فرمود: دوست می داری كه بسوی كسانت برگردی؟ عرض كردم: آری. حضرت به خادم اشاره فرمود او دستم را گرفت و صره ای به من داد و چند گام با من راه آمد من نظر به سایه های درختها و مناره مسجد نمودم. گفت: آیا این شهر را می شناسی؟ گفتم: در نزدیكی شهر ما شهری است معروف به اسدآباد و این شهر شباهت بدان دارد این اسدآباد است برو و كامیاب باش من توجه كردم و كسی را ندیدم و وارد اسدآباد شدم در صره چهل یا پنجاه دینار بود پس به همدان وارد شدم و همیشه ما به خیر بودیم تا وقتی كه از آن دینارها با ما بود.

(اثبات الهداة ج 3 ص 671):

عن احمد بن مسرور عن سعد بن عبدالله القمی فی حدیث طویل انه دخل مع احمد بن اسحاق علی ابی محمد الحسن بن علی (ع) و عنده غلام فاخرج احمد بن اسحق جرابا من طی كسائه فوضعه بین یدیه فنظر (ع) الی الغلام و قال له: یا بنی قم ففص الخاتم عن هدایا شیعتك و موالیك فقال: یا مولای ایجوز ان امدیدا طاهرة الی هدایا نجسته و اموال رجسة قد شیب اخلها باحرمها؟ فقال



[ صفحه 291]



مولای: یابن اسحق استخرج ما فی الجواب لیمیز الحلال من الحرام منها فاول صرة بدا احمد باخراجها قال الغلام (ع): هذه لفلان بن فلان من محلة كذابقم تشتمل علی اثنین و ستین دینارا، ثم وصف جمیع ما فیها و حلالها و حرامها و نقشها و علة التحریم، فلما فتحها و جدها كما قال (ع) و كذا فعل (ع) فی سایر ما فی ما فی الجواب و ذكر انه اخبر سعد بن عبدالله عن مسائل كان یرید ان یسأل عنها ابتداء قبل ان یسأله ثم اجابة عنها باحسن جواب.

بنقل از احمد بن مسرور از سعد بن عبدالله قمی در ضمن حدیث طولانی كه با احمد بن اسحق بخدمت حضرت امام حسن عسكری (ع) رسیدیم و در نزد امام (ع) پسری بود احمد بن اسحق انبانی از لابلای روپوش خود بیرون آورد و در نزد امام (ع) نهاد حضرت به آن پسر نظر كرد و فرمود: ای پسر چانم برخیز مهر از هدایای شیعیان و دوستانت بردرار پس عرض كرد: ای مولای من آیا جائز است كه دست پاك به هدیه های نجس و مالهای پلید كه حلالش با حرام مشوب شده برسد. امام (ع) فرمود: ای پسر اسحق آنچه در انبان است بیرون آور تا حلال از حرام این اموال بازشناخته شود اولین كیسه ای كه احمد با بیرون آوردنش آشكار ساخت پسر (ع) فرمود: این مال فلان پسر فلان است از فلان محله قم كه مشتمل بر شصت و دو دینار است سپس هر چه در انبان بود وصف فرمود: از حلال و حرام و نقش و علت حرام بودنش و چون احمد آنها را گشود اوصاف را آنگونه كه فرموده بود دید و این عمل را در سائر اموالی كه در انبان بود انجام داد و به سعد بن عبدالله مسائلی را كه وی می خواست بپرس بدوا و بدون پرسش به بهترین وجه پاسخ داد.

(اثبات الهداة ج 3 ص 673):

عن اسحق بن یعقوب قال: سمعت الشیخ العمری یقول: صحبت رجلا من اهل الوساد و معه مال للغریم (ع) فانفذه فرد علیه و قیل له: اخرج حق ولد عمك منه و هو اربع مأة درهم فبقی الرجل باهتا متعجبا و نظر فی حساب المال و كانت فی دیه ضیعة لولد عمه، و كان قد رد علیهم بعضها و زوی عنهم بعضها، فاذا الذی نص لهم من ذلك المال اربع مأة درهم كما قال (ع)، فاخرجه و انفذ الباقی فقبل:

بنقل از اسحق بن یعقوب گفت: از شیخ عمری (ره) شنیدم می گفت: با مردی از اهل



[ صفحه 292]



سواد كه مالی از حضرت مهدی ارواحنا فداه با او بود همراه شدم آن مال را تقدیم امام (ع) كرد و امام (ع) آنرا برگردانید و به وی گفته شد حقوق پسر عموهای خود را كه چهارصد درهم است بده آن مرد مبهوت و شگفت زده ماند و حسابرسی مال را كرد و در دستش دهی از پسرعموهایش بود كه بخشی از حقوق آنها را داده و حقوق بخشی دگر را نداده بد و آن مقداری كه امام (ع) تصریح از آن مال فرموده بود همان چهارصد درهم بوده است پس آن حقوق را كنا گذاشت و باقی را فرستاد و قبول شد.

(اثبات الهداة ج 3 ص 672):

حدثنا ابوالأدیان عن الحسن بن علی (ع) فی حدیث انه لما توفی خرج صبی فصلی عیه ثم دفن قال: فنحن جلوس اذ قدم نفر من قم فسألوا عن الحسن بن علی فعرفوا موته، فقالوا: من نعزی؟ فاشار الناس الی جعفر بن علی فسلموا علیه و عزوه و هنوه و قالوا: ان معنا كتبا و مالا فتقول ممن الكتب و كم المال؟ فقام ینفض اثوابه و قال تریدون منا ان نعلم الغیب؟ قال: فخرج الخادم فقال: معكم كتب فلان و فلان و همیان فیه الف دینا عشرة دنانیر منها مطلیة فدفعوا الیه الكتب و المال و قالوا: الذی وجه بك لاجل ذلك هو الامام.

ابوالادیان به ما خبر داد و در ضمن حدیثی گفت كه چون حضرت امام حسن عسكری (ع) رحلت فرمود: پسری بیرون آمد بر بدن حضرت نماز گذارد و حضرت دفن شد. گفت: ما نشسته بودیم كه گروهی از قم آمدند و از امام (ع) پرسیدند چون دانستند رحلت فرموده گفتند: به چه كسی تعزیت بگوییم؟ مردم اشاره به جعفر بن علی كردند. آنان به او سلام كردند و تعزیت رحلت امام (ع) و تبریك جانشینی او گفتند و گفتند با ما نامه ها و مالی است باید بگویی كه نامه ها از كیست و چه مقدار مال همراه داریم جعفر از جا برخاست. و جامه ی خود را تكانید و گفت: شما از ما علم غیب طلب می كنید؟ ابوالادیان گفت: خادمی بیرون آمد و گفت: نامه های فلانی و فلانی و همیانی كه در آن هزار دینار است كه ده دینار از آن مطلا است با شما می باشد قوم نامه ها و مال را به خادم دادند و گفتند: آنكس كه تو را برای این كار فرستاده او امام است.



[ صفحه 293]



(اثبات الهداة ج 3 ص 673):

عن علی بن سنان الموصلی عن ابیه فی حدیث ان جماعة و فدوا من قم و الجبال باموال فما دخولا سامراء سألوا عن الحسن بن علی (ع) فقالوا: قدمات فلما خرجوا من البلد خرج علیهم غلام من احسن الناس وجها كأنه خادم فنادی: یا فلان بن فلان بن فلان اجیبوا مولاكم، قالوا: فسرنا معه حتی دخلنا دار مولانا الحسن بن علی (ع) فاذا ولده القائم (ع) قاعد علی سریره كأنه فلقه القمر، علیه ثیاب خضر، فسلمنا فرد علینا السلام ثم قال: جملة المال كذا و كذا دینار حمل فلان كذا و فلان كذا و لم یزل یصف حتی وصف الجمیع ثم وصف ثیابنا و رحالنا و ما كان معنا من الدواب فخررنا سجدا لله شكرا لما عرفنا، و قبلنا الأرض بین یدیه، ثم سألنا عما اردنا فأجاب فحملنا الأموال الیه.

به نقل از علی بن سنان موصلی از پدرش در ضمن حدیث طولانی گفت: جمعی از قم و كوهستان با مالهای زیادی آمدند و چون به سامرا درآمدند از امام حسن عسكری (ع) پرسیدند مردم گفتند: او رحلت فرموده. چون از شهر بیرون رفتند غلامی زیباروی گوئیا خادم بود به سوی آنان رفت و گفت: ای فلان پسر فلان و ای فلان پسر فلان مولای خودتان را اجابت كنید. قوم گفتند: ما با او رفتیم و وارد خانه مولای ما امام حسن بن علی عسكری صلوات الله و سلامه علیها شدیم بناگاه فرزندش حضرت قائم عجل الله تعالی فرجه الشریف را دیدیم كه بر سریر نشسته گوئی پاره ی ما بود و لباس سبز در تن داشت به او سلام عرض كردیم و جواب سلام ما را داد و فرمود: همه مال فلان دینار است فلان این قدر و فلان این مقدار داده و پیوسته اوصاف مال را بیان می فرمود: سپس اوصاف جامه ها و اسبابی كه با ما بود و چارپایانی كه همراه داشتیم همه را فرمود. ما برای سجده شكر در پیشگاه خدا بخاك افتادیم زیرا حق را شناختیم و در پیشگاه حضرت بوسه بر زمین زدیم سپس آنچه در دل داشتیم پرسیدم و جواب شنیدیم و اموال تسلیم حضرت نمودیم.

(اثبات الهداة ج 3 ص 680):

عن احمد بن روح قال: سمعت محمد بن الحسبن الصیرفی المقیم بارض بلخ یقول: اردت الخروج الی الحج و كان معی مال بعضه ذهب و بعضه فضة، فجعلت ما



[ صفحه 294]



كان معی من ذهب سبایك و ما كان من فضة نقرا، و كان قد دفع ذلك المال الی لاسلمه الی الشیخ ابی القاسم الحسین بن روح قدس الله روحه قال: فلما نزلت سرخس ضربت خیمتی علی موضع فیه رمل، فجعلت امیز تلك السبایك منی و غاصت فی الرمل و انا لا اعلم قال فلما دخلت همدان میزت تلك السبایك و النقر مرة اخری اهتماما منی ربها ففقدت سبیكة و زنها مائة مثقال و ثلث مثاقیل -او قال ثلثة و تسعون مثقالا- فسبكت مكانها من مالی بوزنها سبیكة و جعلتها بین السبایك فلما وردت مدینة السلام قصدت الشیخ اباالقاسم الحسین بن روح قدس الله روحه، فسلمت الیه ما كان معی من السبایك و النقر، فمد یده من بین السیایك الی السبیكة التی سبكتها من مالی بدلا مما ضاع منی، فرمی بها الی و قال: لیست هذه السبیكة لنا و سبیكتنا ضیعتها بسرخس حیث ضربت خیمتك فی الرمل، فارجع الی مكانك و انزل حیث نزلت و اطلب السبیكة هناك تحت الرمل، فانك ستجدها و تعود الی هیهنا فلا ترانی (الحدیث) و فیه ان ما اخبر به وقع كما ذكر.

به نقل از احمد بن روح گفت: از محمد بن حسن صیرفی مقیم بلخ شنیدم كه می گفت: قصد حج كردم و همراه من مالی بود كه پاره ای از آن طلا و بخشی دیگر نقره بود آنچه طلا داشتم شمش و آنچه نقره داشتم كنده كاری شده بود و این مال را به من داده بودند كه تسلیم شیخ ابوالقاسم حسین بن روح خدای روحش را مقدس كناد نمایم چون به سرخس رسیدم خیمه ام در جایی كه ریگزار بودم نصب كردم و در خیمه آن شمش ها را از هم جدا می كردم شمشی از آن شمشها از دستم افتاد و در میان ریگها پنهان شد و من نمی دانستم و چون وارد همدان شدم بار دگر آن شمس ها را بررسی كردم چون اهتمام در حفظ آن داشتم شمش را كه به وزن صد مثقال و یك سوم مثقال بود نیافتم یا گفت به وزن نود و سه مثقال بود ناچار از مال خود شمشی را به همان وزن در میان شمش ها گذاشتم وقتی كه به بغداد رسدم و به خانه شیخ ابوالقاسم حسین بن روح قدس الله روحه رفتم شمش هایی كه با من بود به خدمتش تسلیم نمودم دست دراز كرد و در میان شمش ها شمشی را كه من آن را به عوض شمش مفقود گذاشته بودم آن را برداشت و به سوی من افكند و فرمود: این شما نیست شمش ما را در



[ صفحه 295]



سرخس از دست داده ای زمانی كه خیمه ات را در ریگزار زده بودی به جای خود برگرد و هر كجا كه فرود آمده بودی فرمود آی و آن شمش را بجوی كه در زیر ریگها موجود است و برگرد به اینجا و مرا نمی بینی (الحدیث) و در این حدیث آمده آنچه آن جناب خبر داده بود به همان گونه واقع شد.

(اثبات الهداة ج 3 ص 682):

حدثنا ابوعلی بن ابی الحسین الاسدی عن ابیه قال: ورد علی توقیع من الشیخ ابی جعفر محمد بن عثمان العمری قدس الله روحه ابتداءا لم یتقدمه سؤال: بسم الله الرحمن الرحیم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعین علی من استحل من مالنا درهما.

قال ابوالحسین الاسدی (رض): فوقع فی نفسی ان ذلك فیمن استحل من مال الناحیة درهما دون من اكل منه غیر مستحل له و قلت فی نفسی: ان ذلك عام فی جمیع من استحل محرما فای فضل فی ذلك للحجة (ع) علی غیره؟ قال: فوالذی بعث محمدا بالحق بشیرا لقد نظرت بعد ذلك فی التوقیع فوجدته قد انقلب الی ما وقع فی نفسی بسم الله الرحمن الرحیم لعنة الله و الملائكة و الناس اجمعین علی من اكل من مالنا درهما حراما قال: و اخرج الینا هذا التوقیع حتی نظرنا و قرأنا.

ابوعلی بن ابی الحسین اسدی از پدرش به ما خبر داد كه توقیعی از شیخ ابوجعفر محمد بن عثمان عمری قدس الله روحه به من رسید كه بدون مسئوول در آن نوشته بود: بسم الله الرحمن الرحیم لعنت خدا و فرشتگان و همه ی مردم بر كسی باد كه درهمی از مال ما را حلال بداند ابوالحسین گوید: به خود اندیشیدم كه این حكم درباره ی كسی است كه درهمی از مال ناحیه مقدسه را حلال بداند نه آن كسی كه از آن بخورد و آن را حلال نداند و فكر كردم كه این حكم عام است در همه كسانی حرامی را حلال بدانند و از برای مال حجت (ص) چه فضیلتی بر مال دیگران است؟ گفت قسم به آنكس كه محمد (ص) را بحق بشیر مبعوث فرمود: پس از آن به آن توقیع نظر كردم دیدم در پشت آن هر چه اندیشیده بودم نوشته: بسم الله الرحمن الرحیم لعنت خدا و فرشتگان و همه ی مردم بر كسی كه درهمی از مال ما را از روی حرام بخورد گوید آن توقیع را ابوالحسین بیرون آورد و ما دیدیم و خواندیم.



[ صفحه 296]



(بحار ج 51 ص 293):

جماعة، عن الحسین بن علی بن بابویة قال: حدثنی جماعة من اهل بلدنا المقیمین كانوا ببغداد فی السنة التی خرجت القرامطة علی الحاج و هی سنة تناثر الكواكب ان والدی (رض) كتب الی الشیخ ابی القاسم الحسین بن روح قدس الله روحه یستأذن فی الخروج الی الحج فخرج فی الجواب: لا تخرج فی هذه السنة فاعاد و قال: هو نذر و واجب افیجوز لی القعود عنه فخرج فی الجواب ان كان لابد فكن فی القافلة الاخیرة و كان فی القافلة الاخیرة فسلم بنفسه و قتل من تقدمه فی القوافل الاخر.

جمعی از حسین بن علی بن بابویه قدس سره روایت كرده اند كه جمعی از همشهریهای قمی ما كه مقیم بغداد بودند خبر دادند در سالی كه قرامطه بر حاجیان خروج كردند و همانسال تناثر و پراكنده شدن ستارگان بود كه پدر بزرگوارم رضی الله عنه به شیخ ابوالقاسم حسین بن روح قدس الله روحه نوشت و برای رفتن به حج استنیدان نمود جواب رسید كه امسال از رفتن به حج خودداری كن دوباره نوشت كه این حج به نذر واجب شده آیا جائز است كه نروم؟ جواب آمد اگر ناگزیر از رفتن بای همراه قافله آخرین حركت كن پدرم با آخرین قافله رفت و سالم رفت و برگشت و كسانی كه با قافله های پیشین رفته بودند به قتل رسیدند.

(بحار ج 51 ص 293):

ابوجعفر المروزی قال: خرج جعفر بن محمد بن عمر و جماعة الی العسكر و رأوا ایام ابی محمد (ع) فی الحیات و فیهم علی بن احمد بن طنین فكتب جعفر بن محمد بن عمر یستأذن فی الدخول الی القبر فقال له علی بن احمد: لا تكتب اسمی فانی لا استأذن فلم یكتب اسمه فخرج الی جعفر: ادخل انت و من لم یستأذن.

ابوجعفر مروزی گفت: جعفر بن محمد بن عمرو جمعی به سامرا رفتند و روزگار حیات حضرت امام حسن عسكری (ع) را دیدند و در جمع آنان علی بن احمد بن طنین بود جعفر بن محمد بن نوشت و اجازه خواست كه داخل قبر شود علی بن احمد به وی گفت نام مرا در نامه یاد مكن كه من اجازه نمی خواهم او هم اسمش را ننوشت جواب به جعفر بن محمد رسید تو با كسی كه اجازه نخواسته داخل شوید.



[ صفحه 297]



(بحار ج 51 ص 294):

روی محمد بن الحسین ان التمیمی، حدثنی عن رجل من اهل استراباد قال: صرت الی العسكر و معی ثلاثون دینارا فی خرقة منها دینار شامی فوافیت الباب و انی لقاعد اذ خرج الی جاریة او غلام - الشك منی - قال: هات ما معك. قلت: ما معی شیی ء فدخل ثم خرج و قال: معك ثلاثون دینارا فی خرقة خضراء منها دینار شامی و خاتم - كنت نسیته - فاوصلته الیه و اخذت الخاتم.

محمد بن حسین روایت كرده كه تمیمی از مردی استرابادی به من خبر داد كه به سامرا رفتم و با من سی دینار بود كه آنرا در پارچه ای گذارده بودم و یك دینار آن شامی بود به در خانه «امام عصر (ع)» رسیدم و نشستم دختر یا پسری - تردید از من است - آمد و گفت: آنچه با خود داری بده گفتم: چیزی با من نیست او داخل خانه شد و بیرون آمد و گفت: با تو سی دینار است كه در پارچه ی سبزی گذارده و یك دینار آن شامی است وانگشتری نیز با تست - كه من آنرا فراموش كرده بودم - من آنرا به وی دادم و انگشتری را گرفتم.

(بجار ج 51 ص 295):

عن محمد بن شاذان قال: اجتمع عندی خمسمائة درهم ناقصة عشرین فأتممتها من عندی و بعثت بها الی محمد بن احمد القمی و لم اكتب كم لی منها فانفذ الی كتابه: وصلت خمس مائة درهم لك فیها عشرون درهما.

بنقل از محمد بن شاذان گفت: در نزدم پانصد درهم بكسر بیست درهم جمع شد من از خودم بیست درهم را به آن افزودم و تمام كردم و آنرا بنزد محمد بن احمد قمی فرستادم ولی به او ننوشتم كه چه مقدار از من است نامه اش به من رسید كه: پانصد درهم رسید كه از تو در آن بیست درهم بود.

(بحار ج 51 ص 295):

روی عن ابی سلیمان المحمودی قال: ولینا دینور مع جعفر بن عبدالغفار فجاءنی الشیخ قبل خروجنا فقال: اذا اردت الری فافعل كذا فلما وافینا دینور، وردت علیه ولایة الری بعد شهر، فخرجت الی الری فعملت ما قال لی.

روایت شده كه سلیمان محمودی گفت: با جعفر بن عبدالغفار دینور را پشت سر



[ صفحه 298]



گذاشتیم شیخ پیش از بیرون رفتن ما بنزد من آمد و گفت: اگر قصد ری داری اینگونه كار كن وقتی كه به دینور رسیدیم حكومت ری پس از یك ماه به او رسید من بسوی ری خارج شدم و آنچنان كه گفته بود عمل كردم.

(بحار ج 51 ص 297):

عن ابی عبدالله بن صالح قال: خرجت سنة من السنین الی بغداد و استاذنت فی الخروج فلم یؤذن لی فاقمت اثنین و عشرین یوما بعد خروج القافلة الی النهروان ثم اذن لی بالخروج یوم الاربعاء و قبل لی: اخرج فیه، فخرجت و انا آئس من القافلة ان الحقها، فوافیت النهروان و القافلة مقیمة فما كان الا ان علفت جملی حتی رحلت القافلة و رحلت، و قد دعالی بالسلامة فلم الق سوءا و الحمدلله.

بنقل از ابی عبدالله بن صالح گفت: سالی به بغداد رفتم و اجازه بیرون آمدن خواستم اجازه به من داده نشد. پس از رفتن قافله بسوی نهروان بیست و دور روز ماندم در روز چهارشنبه اجازه صادر شد و به من گفتند: بیرون برو و من نومید و مأیوس از ملحق شدن به قافله بودم تا به نهروان رسیدم و قافله هنوز در نهروان اقامت داشت باندازه ای كه شترم را علف بدهم ماندم و قافله حركت كرد و من نیز كوچ كردم در حالی كه دعای سلامت در حق من فرموده بود و بدی به من نرسید و حمد و ستایش خدای را.

(بحار ج 51 ص 306):

عن الحسین بن روح القمی ان احمد بن اسحاق كتب الیه یستأذنه فی الحج فأذن له و بعث الیه بثوب فقال احمد بن اسحاق: نعی الی نفسی فانصرف من الحج فمات بحلوان.

بنقل از حسن بن روح قمی احمد بن اسحق بخدمت حضرت مهدی (ع) نوشت و اجازه سفر حج خواست. اذن فرمود: پارچه ای هم برای او فرستاد. احمد بن اسحق گفت: من احساس كردم كه در این سفر می میرم. احمد از حج برگشت و در حلوان از دنیا رفت.

(بحار ج 51 ص 306):

اجتمع علی بن الحسین بن بابویه (رض): مع ابی القاسم الحسین بن روح (رض)



[ صفحه 299]



و سأله مسائل ثم كاتبه بعد ذلك علی ید علی بن جعفر بن الاسود یسأله ان یوصل له رقعة الی الصاحب (ع) و یسأله فیها الولد فكتب الله: قد دعونا الله لك بذلك و سترزق ولدین ذكرین خیرین. فولد له ابوجعفر و ابوعبدالله من ام ولد و كان ابوعبدالله الحسین بن عبیدالله یقول: سمعت اباجعفر یقول: انا ولدت بدعوة صاحب الامر (ع) و یفتخر بذلك.

علی بن الحسین بن بابویه ابوالقاسم حسین بن روح رضوان الله تعالی علیهما در یكجا جمع شدند و علی بن الحسین مسائلی از او پرسید و پس از آن با او مكاتبه كرد بدست علی بن جعفر اسود و از شیخ ابوالقاسم خواست كه عریضه اش را بخدمت حضرت صاحب (ع) برساند و در آن عریضه تقاضا كرده بود كه دعاء فرماید تا خدا فرزندی به او كرامت فرماید. حضرت در جواب نوشت: ما درباره ی تقاضای تو خدا را خواندیم و بزودی دو فرزند ذكور و نیكوكار روزی تو می شود پس برای ابن بابویه ابوجعفر محمد و ابوعبدالله حسین از ام ولد متولد گردید. ابوعبدالله حسین بن عبیدالله می گفت من از ابوجعفر (صدوق رض) شنیدم می فرمود: من به دعای حضرت صاحب الأمر (ع) متولد شده ام و بدین موهبت افتخار می كرد.



[ صفحه 300]